مدتی بود به این فکر میکردم که از کجا شروع شدم. روز تولدم؟ بیست و هشتم فروردین ماه هزار و سیصد و شصت و سه؟
نه. نقطه آغاز من در این زندگی یکی از روزهای مهرماه سال نود و سه بود. پنج سال و نه ماه پیش. شاید هم کمی قبلتر از آن. نُه ماه. بله به گمانم نُه ماه قبل از آن بود که برای اولین بار آن کتاب را دیدم. در خانهی دوستی عزیز. فقط جمله اول مقدمه را توانستم بخوانم. کتاب را کامل ورق زدم ولی هر جا که خواستم تمرکز کنم و جملهای دیگر بخوانم، نشد.
تنها یک سؤال پرسیدم. این کتاب برای تو آرامش آورده؟ و آن روز من چه میدانستم آرامش چه معنایی میدهد؛ آنقدر که زندگی در تلاطم بود و هر روز داستانی بر داستان اضافه میکرد. او جواب داد بله. و همین برای من کافی بود. کتاب را بستم و روی میز گذاشتم و سکوت. و آن روز من چه میدانستم که آن کتاب چه چیزهایی با خود میآورد و چه چیزهایی را از زندگیام میبرد. بعدها تمام اینها را فهمیدم و این دلیل نوشتن این متن است. آنجا بود که من آغاز شدم، آنجا بود که مسیر زندگیم تغییر کرد و آنجا بود که مسیر تزکیه را پیدا کردم و شاید بهتر است بگویم پیدا شدم.